زينبزينب، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

زينب عشق مامان و بابا

یه دخمل ناز که چند روز دیگه یکساله میشه

عزیز دردونه مامان و بابا تا ٧ دیماه چیزی نمونده .یادته عزیزم تو یه روز سرد و زیبا که قشنگترین روز زندگی مامان و بابا بود سال پیش پا به این دنیا گذاشتی و یه عالمه شادی تو دل ما بوجود آوردی.الهی قربونت برم که از پارسال تا الان هر روز شیرین تر میشی و خوردنی تر . هم شیطونی هات که روز افزونه دلنشینه و هم ذلبری کردنت از مامان و بابا با شیوه های مختلف .عزیزم پارسال که از حدود ساعت ٢ نیمه شب تا ظهر همه منتظر بدنیا اومدنت بودیم اگه میدونستیم چه گلی میخواد بدنیا بیاد کل بیمارستان رو گلبارون میکردیم. دختر گلم چون سالگرد تولد شما نازنین تو ماه محرمه و ماه عزای اهل بیته انشاالله بعد از ماه صفر و ایام خوب ماه ربیع الاول برات جشن یکسالگی میگیریم .امیدوار...
25 آذر 1390

زینب و ماه سرخ عاشقی...محرم

سلام زینب جوووونم عزاداریهات قبول گلم.شکر خدا امسال هم تو خونه باباجون و مامان جون عزای سالار شهیدان برپا شد و ١٣ شب میزبان مهمونای اباعبدالله بودیم. گل خوشگلم توی شب های هیئت حسابی یاد پارسال افتادم که با چه سختی ای میتونستم چند ساعت بشینم ،حتی نفس کشیدن هم برام سخت شده بود به خاطر تورم زیاد دست ها و پاهام همه حسابی تعجب میکردن بعضی ها هم دلشون برام میسوخت ( اما من داشتم کیف میکردم،به خاطر بودنت و حس کردنت و اون همه معنویتی که با وجودت ازش بهره مند بودم ) ،بعضی ها هم میگفتن اولش نشناختیمت.آخه اوایل محرم وارد ٩ ماهگی شده بودم و به اصطلاح پا به ماه بودم.هرشب از امام حسین میخواستم به هردو تامون کمک کنه تا ...
19 آذر 1390

زينب عزيز مامان و بابا يازده ماهه شدي

عزيز دلم الان چند روزي هست كه وارد يازده ماهگي شدي بخاطر محرم و گرفتاريها نشد برات پستي بنويسيم و فقط اين عكس رو برات گذاشتم فقط به عشق صاحب اسمت حضرت زينب چون تو خودت مولود ماه محرمي و عشقت رو نشون دادي و خداوند هم بهترين هديه اش رو تو اين ماه به ما عطا كرد . تو يه پست مفصل بايد از سينه زني و عزاداري و تاتي تاتي كردنت بين عزاداران امام حسين بنويسم.ديروز كه روز چهارم محرم بود با همه مشغله رفتيم مطب دكتر ولايتي و آقاي دكتر گفت كه بايد دوباره كلي دارو  بخوري اين حساسيت ديگه حسابي تو اعصاب مامان و بابا رفته و دست از سر قشنگت برنميداره. تو اين شبهاي آسموني از همه دوستان التماس دعا داريم. ...
10 آذر 1390

تاتی.... تاتی....تاتی.... اولین قدم های همه هستی ام زینب

سلام عزیز دلم،دختر ناز و خوشگلم. زینب جونم از اواخر نه ماهگی کم کم سعی کردی تاتی کردن رو تجربه کنی.با ورودت به ده ماهگی علاقت به این کار بیشتر شد و تونستی حدود سه قدم برداری و یکی از بازیهات این شد که با کمی فاصله از ما بایستی و حدود سه چهار قدم تاتی تاتی کنی و خودت رو پرت کنی تو بغلمون.تا شب عید غدیر که بابا برات یه روروئک به یه سبک جدید خریدو با پشتکاری که داشتی با این روروئک حسابی پیشرفت کردی تا دیشب که دیگه رسماَ حدود ١٣-١٤ قدم تاتی تاتی راه میری و از ما دل میبری. این عروسک هم یکی از اسباب بازیهای مورد علاقه شماست (وقتی مشهد بودیم مامانی برات خریده) وشما اون رو به اسم دَ دَ صدا میکنی (چون وقتی پ...
4 آذر 1390
1